ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

سلام ما اومدیم

بچه ناز نازی دوستای ساینا خانوم امیدوارم حال همهتون خوب باشه. عزیزان من ما تو این مدت کلی کار انجام دادیم ساینا کلی تغییر کرده و بزرگ شده توی بیشتر کاراش مستقل شده و از همه مهم تر با پوشک بای بای کرده تولدشم خونه مامان جون گرقتیم چون خونه خودمون در حال بازسازی بود کیکشم کفشدوزک بود خلاصه همه چی خوبه خدارو شکر اینم واسه همه دوستان   ...
27 آبان 1393

haapy valentines

سلام ما یه کم زودتر ولنتاین گرفتیم به خاطر اینکه آخر هفته برنامه مون به هم ریخته شده و خونه نیستیم. و هنرمندی مامان سحر کیک مخملی و مافین شکلاتی و شکلاتهای نارگیلی و یه ساینا خانم که منتظر بابا محمد بود که البته بابا دیر اومد و ساینا خوابید.عکس جالب نشده ببخشید بابای حسابی غافلگیر شد مخصوصا وقتی کادوشو گرفت اینم بابای و ساینا امروز صبح که از خواب بیدار شد خیلی خوشحال بود.گیره هاشو می زد به موهای بابای. کادوی بابای توی اون قلبه وسط کیک نهفته بود بابای دوست داریم ...
22 بهمن 1392

سلام ما اومدیم

ببخشید اینقد طولانی شد من یه مدت که اصلا حوصله نداشتم.یه مدتم شارز نداشتم.خلاصه ما که خوب بودیم امیدوارم شما هم دوستای گلمم خوب باشید مخصوصا مامان حمید جون که خیلی جویای حال ما بود.از ساینا بگم که عالییییی شیطوووووووووون . برف مییومد امروز عالی جای دوستان خالی دلتون نخاد با ساینا رفیتیم بالا پشت بوم حسابی بازی کردیم همه برفا هم مال خودمون بود. اینم کار هنری مامان سحر بهتر نمی شد یا بزرگتر چون برفاش به هم نمی چسبید. ساینا هم کمک می کرد توی عکس مشخص نیست اما می رفت قندیل می آورد واسش دست گذاشتیم.امروز خیلی خوش گذشت.خدا رو شکر هنوز عشقمی عزیزم با تمام شیطنتات ...
15 بهمن 1392

اندر احوالات پرنسس ما

ساینا من از هفته پیش انقدر خوشگل میاد میزنه روی شونه من و خیلی با مزه میگه ماما منم همش می گم بله باز میگه ماما اینو چند بار پشت سر هم تکرار می کنه بابا رو هم همینطور. به زبون خودش هم میتونه تا 10 بشموره همه چیزم میشمره یعنی هر چیزی که چند تا باشه . شبیه هم مثل چند تا سیب یا هر چیز شبیه به این از نظر مفهومی هم همه چیز رو متوجه میشه فقط برنامه های تلوزیون رو دوست نداره تموم شن مثلا پنگول که شعر میخونه و تموم میشه میاد کنترل رو میده به من میگه بازم بیارش که بخونه دخترم داره متمدن هم میشه دیگه سعی میکنه دنبال کسی که از خونه میره بیرون گریه نکنه. کتاب خوندن هم دوست داره البته وقتی که من واسش می خونم.دیگه کلا داره مستقل میشه یه خانومی که جی...
12 آذر 1392

یکسالگی وبلاگ

این کلاه رو بابا محمد خوش سلیقه عزیز دل ما خریده دستش درد نکنه چقدر هم بهت میاد وبلاگمون 28 آبان یکساله شد. تولد وبلاگمون مبارک ...
2 آذر 1392

پرنسس هجده ماهه ما

روز پنجشنبه همراه مامان جون و باباجون رفتیم مرکز بهداشت البته صبح زود اخه متاسفانه واکسن ساعت ده به بعد تموم میشه.قد و وزنو انجام دادیم خیلی ترسیده بودی با برخوردای خیییییییییییلی خوب مامورین بهداشت هم که دیگه خیلی بهتر شدی من نمی دونم اینا حقوق میگیرن که چیکار کنن.بعدم که آروم شدی اومیدم واسه تزریق واکسن یه دونه روی بازو و یکی هم روی پات که خیلی گریه کردی اما اشکال نداره واسه خودته و سلامتیت عشقم قطره فلج اطفال هم که نیست شده بود.گفتن تحریممممممممممم!!!!!! خلاصه اومدیم خونه منم که خیلی ناراحت واسه قطره بابا محمد پیشنهاد داد به مطب دکتر خودت زنگ بزنم خدا رو شکر زنگ زدم و دکتر مهربون خودت داشت رفتیم و دادن خوردی خیالم راحت شد.شبم طبق معمول هم...
2 آذر 1392

کلاه زمستونی

اینم ساینا خانوم ما بعد از اینکه تقریبا سه هفتس که با جی جی بای بای کرده امروزم واسش کلاه خریدیم چون که تا بوی پاییز اومد منو ساینا سرما خوردیم کلاه هم از این بهتر گیرمون نیومد. کفشاشو نگاه کنید اینا یادگاری از مادر بزرگ خودمه که حالا بین ما نیست اینم عکس جدید که خاله ها خواسته بودن ...
1 آبان 1392

خدا رو شکر تموم شد

یازده روز گذشت خدا رو شکر ساینا یه چند روزی هست که بهتر شده داره با قضیه کنار میاد.دندون نیش سمت راست بالا هم دیگه قابل دیدن.از امروز بیا هم کامل و واضح میگه.لباسهای پاییزه هم دارم کم کم تنش می کنم امروز یه کم خنک بود.دیگه اگه خدا بخواد داره خانوم می شه.این مرحله هم با موفقیت گذروندیم. عاشقتم عشقم ...
16 مهر 1392

روزگار ما!

هشت روز از آخرین باری که ساینا شیر خورد گذشت.درست ساعت هفت صبح شنبه پیش بود.شیرم که خشک نشده ساینا هم کمو بیش بهانه میگیره.نمیدونم چیکار کنم.      
13 مهر 1392