بای بای شیر مامان!
ساینا جون خانومم با شیر مامان یا به همون زبون خودش جی جی خداحافظی کرد.آخه یه مدت بود که خیلی به من وابسته شده بود.یعنی از شب تا صبح درگیر این قضیه بودیم منم با دکترش صحبت کردم اونم گفت شبها نباید بخوره.ما هم گفتیم چه کاریه کلا نخوره آخه اینطوری هم من اذیتم هم ساینا با بابای تصمیم گرفتیم که شما دیگه با این قضیه بای بای کنی. از اول هفته پیش وعده های روز رو کم کردیم تا اینکه از روز شنبه کلا قطع شد.صبح دیروز واسه آخرین بار هفت صبح خوردی بعدم تا نه خوابیدی وقتی بیدار شدی با مرضیه جون و کوثر رفتیم خانه اسباب بازی ظهر که برگشتیم خیلی بهانه گرفتی بازم شال و کلاه کردیم رفتیم پیش بابای.ساعت 2 اومدیم و شما بازم ناراحت بودی اما بمیرم واست ساعت 3 تسلیم شدی و خوابیدی تا 5 بعد از ظهر بیدار شدی بازم رفتیم بیرون تا 8 که اومدیمو شام درست کردیم بابا که اومد بازم رفتیم بیرون چندتا اسباب بازی جدید واست گرفتیم ساعت یازده که برگشتیم یه کم باهاشون بازی کردی و من ساعت دوازده و نیم تونستم شما رو بخوابونم.کلا زیاد سخت نبود شما خیلی صبوری کردی نازنینم .تا ساعت چهار صبح خوابیدی بعدم که بیدار شدی با گریه خیلی زیاد یه چیزای می گفتی که دل آدم کباب می شد صبح هم ساعت هفت و نیم بیدار شدی صبحانه ات رو کامل خوردی امروز خیلی بهتری ظهر که بهت گفتم بیا بغل مامان بخواب زود اومدی.خیلی قضیه ناراحت کننده ای بود اما کلا راهیه که باید می رفتیم عشقم البته لازمه بگم تا همین حالا صد بار وسوسه شدم بهت بدم آخه خیلی مظلومانه ازم درخواست می کردی.اما دیگه تموم شد.
دوستت دارم نازنینم