ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس و خرابکاریهاش

هفته پیش چند روز رفتیم خونه مامان جونی.وفتی خواستیم برگردیم مامان جونم همراهمون آوردیم.راستی خیلی خانوم بودی دفعه پیش یه کم اذیت کردی من فکر کردم به خاطر اینکه شما روروک نداری اما به خاطر سرماخوردگیت بود گلم.اینبارم روروک نداشتی نتونستیم ببریم اما شما خیلی خانوم بودی مثل همیشه.مامان جونی که اومد خیلی خوش گذشت دیروزم رفتیم نمایشگاه بین المللی بازم خانوم بودن شما که آروم همه جا رو نگاه کردی تا خوابت برد.اما نمی دونم چرا وقتی مامان جون به شما غذا می داد خودتو این شکلی می کردی.روش جدید سرلاک خوردن. به همه چیزای اطرافت غذا میدادی ...
20 دی 1391

پرنسس میزبان

دیشب ما مهمون داشتیم.خاله زهرا و عمومحمد و علی رضا جون.شما هم میزبان خوبی بودی با علی رضا بازی کردی حسابی عشقمی عزیز ...
13 دی 1391

پرنسس در اولین جشن تولد

پرنسس مامان دوشنبه عمو مهدی زنگ زد و گفت بریم بیرون آخه تولد زهرا خانومی بود.این اولین تولدی بود شما دعوت شدی.شما به زهرا خانوم یه عروسک هدیه دادی.اونم یه تخم مرغ که توش که نی نی ناز بود یادگاری داد. ...
13 دی 1391

خونه مامان جونی

شنبه رفتیم خونه مامان البته بعد از دکتر.خدا رو شکر که سرما خوردگیت عفونی نبود.خیالم راحت شد.مامان جون اینا هم از مسافرت اومده بودن خیلی از دیدنت خوشحال شدن.دایی جونم یه لاکپشت گرفته شماانقدر با تعجب بهش نگاه میکردی خیلی با مزه بود.دیشب بابای امد دنبالمون و ما رو آورد مامان حواس پرت عینکشو جا گذاشته واسه همین زیاد نمی تونم با لپ تاب کار کنم ...
11 دی 1391

دالی بازی

گلم من شما رو موقع آشپزی نمی برم آشپزخونه .اما دیگه بزرگ شدی واینمیسی دیروز مجبور شدم ببرمت.اولین بار که خودتو دیدی توی آینه فر اینقدر با خودت دالی موشه کردی که خوابت برد ...
9 دی 1391