ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس بیمار!!!

هنوز آبریزش بینی صرفه عطسه.هنوز خوب نشدی هنوز شربتاتو باید بخوری انگار این بیماری نمی خواد از خونه ما بره بیرون.دیشب خونه خاله زهرا مامان علی رضا جون بودیم چون حالت خوب نبود یه کم نق زدی اما بعدش خوابیدی ما هم زود اومدیم که شما استراحت کنی.راستی این همون کش موی که خاله فریبا از کیش اورد ...
9 بهمن 1391

بدون عنوان

همین طور که توی پست قبلی گفتم دیروز رفتیم مطب دکتر خودت به خاطر وزن نگرفتنت البته از پنجشنبه هم یه کم خلط داشتی.خلاصه دکتر هم چک کرد خدا رو شکر عفونت نداشتی و سوالاتی هم که من داشتم جواب دادن مشکلی نیست فقط یه آب میوه مخصوص بود که دادن و شما باید میل کنی و ده روز دیگه باید بازم بریم.راستی یه دوست جدید پیدا کردی و ما هم یه همسایه جدید طبقه اول داریم. اسم دوست شما تانیا هستش یک سال و نیمشه خیلی هم نازه مامانشم خیلی مهربون و خانومه. ...
1 بهمن 1391

پرنسس و کیک هشت ماهگی

اینم کیک ساینا جونی که مامان سحر واسش درست کرده.خیلی هم دوست داشتی راستی مامان جون و دایی هم اومدن دایی هم واست یه خرگوش ناز خریده که کلی هم بهش ذوق کردی مبارکت باشه گلم ...
1 بهمن 1391

لالایی هام یادت نره

چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت کنم تا تو به باور برسی این دوتا دستای منه تو اون روزای بی کسی وقتی بابای قصه هات خم شده پیش روی تو اگه چروک صورتش می بره آبروی تو لالایی هام یادت نره لالایی هام یادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره از روزای که مشت من با دست تو وا نمی شد تو خواب و بیداری تو هیچ کسی بابا نمی شد اون که تو اوج خستگیش خنده ی رو لباش بودی شب که به خونه می رسید سوار شونه هاش بودی لالایی هام یادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره لالا لاگلم  لالایی کن دلبرکم خواب پریشون نبینی ای غنچه بانمکم لالاکن گلکم لالایی کن گل دخترکم چشاتو گریون نبینم گریه نکن دردونکم لالایی هام ی...
28 دی 1391

پرنسس هشت ماهه

مممممممممممماچ.مبارک مبارک هشت ماهگیت مبارک.دختر نازم امیدوارم دکتر شدنتو ببینم عسلم.                                           البته کیک مامان هم هستا یه کیک خوشمزه مخصوص ساینا خانوم. امروز صبح بابای ما رو برد بهداشت دوست ندارم امروز ناراحت باشم اما دست خودم نیست.یه خورده هم اشکم در اومد.آخه خانومه گفت که این ماه اصلا وزن نگرفتی خیلی داغون شدم.آخه نمی دونم چرا !!!!خیلی خوب غذا می خوری.تقریبا هر چیزی که بهت می دم کامل می خوری.حالا...
28 دی 1391

حرفهای مادرانه

عشق مامان:   امروز که دارم واست می نویسم.دقیقا هشت ماهه کامله که با هم هستیم و (خدا رو شکر و ممنون)ممنون از اینکه تو رو به من داد.حس مادری رو و این همه محبتی که توی قلبم یه هو به وجود اومد. خدا رو شکر می کنم واسه اینکه تو رو صحیح و سالم به من داد واسه اینکه یه دختر ناز به من داد تا باهاش خوشبختیمو کامل کنم . خدا رو شکر واسه این همه احساس خوب و نابی که تو این هشت ماه احساس کردم.... شاید وقتی خودت این حرفها رو بخونی بگی چقدر حرفهای مامانم تکراریه.این حرفهای همه ماماناس. آره آخه همه مامانا بچه هاشونو خیلی دوست دارن .وقتی خودت مامان شی می فهمی من فقط خواستم بهت بگم اگه مثل من باشی  یعنی قبل از مامان شدن بچه دوست نداشته باشی و خ...
27 دی 1391

پرنسس ما در پایان هشت ماهگی

ساینا خانومی دد رو که کامل می گه مامان هم همینطور یعنی با هدف وقتی از خواب پا می شه اگه هنوز خوابش بیاد یا گشنش باشه با گریه می گه مامان سوار روروکش می شه و به همه چیز سر میزنه بعضی وقتا هم لم میده تلوزیون نگاه میکنه خم میشه یه چیزی رو ورداره و نمی تونه باهاش صحبت می کنه تا خودش بیاد اهل گفتگو بابا که از بیرون میاد که دیگه ساینا خانوم مامانو نمیشناسه فقط بابا دستو پا می زنه جیغ تا بابای شما رو بغل کنه.وقتی هم که کار بد می خواد بکنه به من نگاه می کنه و میخنده و اصلا توجه نمیکنه مامان چی میگه.عاشق پیام بازرگانی.وقتی با تلفن صحبت می کنم بهم نگاه می کنی و میخندی تا گوشی  رو بدم به شما فقط به صدای اونطرف گوش میدی و میخندی البته اگ...
25 دی 1391

بدون عنوان

دیشب برق قطع شد.واسه اولین بار ساینا برق رفتگیو تجربه کرد خیلی تعجب کرده بود.همش دورو برشو نگاه میکرد که چه خبر شده.حالا خاله ناهید و عمو هادی و زهرا جونی هم امده بودن خونمون میخواستن برن که اینطوری شد.بابای هم تا ساعت ٩ خونه بود که برق اومد و دوباره به مغازه رفت.شما خواب بودی که ساعت ١٢:٣٠ بازم رفت اما خدا رو شکر بابای زود اومد آخه مامانی از تاریکی میترسه ...
25 دی 1391