ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس 11 ماهه

سلام با شرمندگی تاخیر تبریک 11ماهگیت مامان جون عزیز دل مامان یک ماه دیگه گذشت مامان هم توی این هفته مریض بود واسه همین نتونستم بیامو وبتو آپ کنم همش خواب بودم.شما هم دختر خوبی بودی گلم ممنون.عزیز مامان توی این ماه دستتو میگیری و بلند میشی یه کم هم وزن گرفتی خدا رو شکرداری یک ساله میشی عزیزم خوراکی مورد علاقتم بستنیه به عنوان میان وعده بهت میدم البته کلا همه چیو دوست داری وابستگیت به من هم خیلی زیاد شده این بار آقای دکتر گفت که بهت کمتر شیر بدم به خاطر وزنت دیگه این که فضولی یا همون حس کنجکاوی هچنان در حد بنز راستی پرنسسم مامان و بابا رو تقریبا میتونه کامل تلفظ کنه یعنی هدف دار فقط حروفو میکشه(مامااااااااااااااان.بابااااااااااا)عشقمی ع...
21 ارديبهشت 1392

پرنسس قابلمه سوار!

  13 اردیبهشت خونه ما مهمونی بود که عمو و عمه های ساینا خانم خونه ما دعوت بودن منم که میخواستم غذا درست کنم دیدم ساینا به این قابلمه خیلی علاقه داره گذاشتمش توش که خیلی هم کیف میکرد عشقمی مامان ...
21 ارديبهشت 1392

بازم پرنسس مریض شده!

سلام آره مامان جون درست جمعه هفته پیش بود که رفتیم خونه خاله شهین و اونجا یه کم گوجه سبز خوردی چون مشکل ریفلاکس معده داری واست خوب نیست شب که برگشتیم حالت بد شد منم فردایش بردیمت دکتر که آقای دکتر گفتن سرما هم خوردی که آنتی بیوتیک دادن و کلی داروی دیگه دخترکم از دوشنبه تا حالا که تقریبا 7 روز گذشته هنوز کامل خوب نشدی تا حالا اینقدر حالت بد نشده بودالبته منم بی نصیب نموندم وحسابی مریض شدم.خلاصه این هفته هم گذشت البته به سختی نازنینم.مامان جونم اومد چند روز خونمون و به من کمک کرد دستش درد نکنه. ...
21 ارديبهشت 1392

13به در پرنسس

اینم 13 به در 92 که خونواده 3نفره ما همراه مامان جونی و باباجونی و دایی خان رفتیم یه پارک خیلی زیبا نزدیک خونه مامان جون اینا خیلی خیلی خوش گذشت جای همه نی نی ها خالی .ساینا که خیلی کیف کرد.14 فروردین بابا بزرگ پرنسس هم از کربلا اومد که یه عروسک خوشگلم واسه ساینا اورده بودن دستشون درد نکنه ساینا که کنار گلها بود سرشو بالا نمیکرد که یه عکس ناز بندازم .همه عکساش پیش گلها همینطوری بود.شیطونه دیگه ناناز خانوم ...
21 فروردين 1392

خواب پرنسسی

ساینا 5 فروردین از خستگی بعد از کلی مهمونی رفتن از خستگی توی روروکش خوابش برد.خوابای رنگی ببینی عشقم ...
21 فروردين 1392

تعطیلات پرنسس

دختر نازم اولین عیدت مبارک.امسال عید ما یه رنگ و بوی دیگه ای داشت که اینو مدیون پرنسس نازنینم هستم.ما به خاطر ساینا گلی تعطیلات جای نرفتیم که به خاطر شلوغی شهرها اذیت نشه اما وقتی تعطیلات تموم شد مامان بزرگ مامان سحر از سفر کربلا برگشته بود و منو ساینا به همراه مامان جونی و دایی جونی رفتیم نهاوند که در استان همدان .ساینا دومین باره که به این شهر سفر میکنه که دختر ماهی بود مثل همیشه.چهار روز اونجا بودیم که  بابای هم حسابی دلش واسه ما تنگ شده بود.راستی ساینا جونم دندون هفتمشم که فک بالا سمت چپش بود 12 فروردین درآورد خداحافظی هم یاد گرفته خیلی هم دستو دل بازه هر چیزی که دستشه دوست داره به همه بده. بابا محمد به خاطر اینکه ما حوصلمون س...
21 فروردين 1392

پرنسس 10 ماهه

عزیز مامان ده ماهش کامل شد.قرررررررررررربونت برم ماااااااااااااااااااااااااچ مبارکت باشه عزیزم.دیگه بزرگ شدی آخه خیلی کارا می کنی خودت میتونی بیسکویت بخوری قاشق دستت میدم خودت غذا میخوری و کلی کارای دیگه از ناز کردن که دیگه نگو.دیشبم که عروسی پسر عموت مسعود بود البته شما مثل عروسی های دیگه نبودی یه خورده اذیت شدی منم یه کم خسته شدم .اما اشکال نداره شما بازم عشق مامانی.                                               &n...
28 اسفند 1391

پایان سال و پرنسس

سال داره تموم میشه و شما این روزا خیلی شیطون شدی.لپ تاب و دوربینو کنترلو موبایلو خلاصه همه چی رو دوست داری.البته ما هم میزاریم لمس کنی.اما هر چیزی یه اندازه ای داره گلم.تا صدای آهنگ می شنوی دستا بالا نانای!!! با دهنت صدای تق تق درمیاری.خراب کاری در حد بنز!!! کله یکی از جامهای مامانو شکستی یکی از مجسمه هامم که همینطور فدای سرت من نگران خودت میشم تازه همه چیزای خطرناکو برداشتیم. توی اتاق مامان که هستی سریع پیش به سوی کتابخونه کامل که به هم میریزی دست از سرش بر میداری ...
20 اسفند 1391

داره بهار میاد!اما داره برف میاد!

خیلی زیباست درخت جلوی خونمون شکوفه زده روش پر از برف شده.ساینا صبح که بیدار شر بردمش جلوی پنجره دستشو برد بیرون دونه های برف روی دستای کوچولوش نشست دستش که سرد شد به من نگاه کرد خندید ای جونم مامان.حالا خونه مامان جونش کلی برف اومده درخت که گفتم ...
17 اسفند 1391

بهار داره میاد

الان که دارم می نویسم پرنسسم لالا کرده.چند دقیقه پیش فهمیدم که دوتا مروارید دیگه داره درمیاد اما هنوز خیلی کوچولو هستن دوتا نیشای سمت راست فک بالا و پایین.چه زود گذشت ده ماه با هم بودن که خیلی واسم زیبا بود.دخترکم خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم داره بزرگ میشه.دلم میگیره و می ترسم می ترسم از روزی که من نباشم و کسی بخواد نازنینمو اذیت کنه حتی از فکر کردن بهش بغضم میگیره.اما نمی شه یه روز باید ازش جدا شم عمر که دست من نیست.اما بهم امید به زندگی میده به امید بهاری زیبا واسه همه نی نی ها و همچنین نی نی من زیبایم دوستت دارم ...
15 اسفند 1391