ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

پرنسس در خانه تکانی

پرنسس مامان حسابی دختر گلی بود مامانم بلاخره کارهاش تموم شد ماشاءالله دخترم گله.شما هم همش این ورو و اونور می رفتو نمی دونم چه علاقه ای به این نردبونه داشتی کلی باهاش بازی کردی.ممنونم ازت ناز دخترم که با مامان اینقدر همکاری کردی عوضش مامانم کلی لباسای ناز واسه بهارت خریده مبارکت باشه سیمرغم همیشه با شادی تنت کنی و مامانم کیف کنه با این دخترک گلش ...
14 اسفند 1391

پرنسس بوس میفرسته

دخملی جونم یاد گرفته از دیروز واسه مامانش بوس میفرسته.اون لبهای نازشو به هم فشار میده تو چشمام نگاه میکنه یه صدای در میاره بعدم میخنده عاشق آینه بازی هم هستی وقتی بهت میدم دوساعتی باهاش بازی می کنی.عاشقتم پرنسسم ...
9 اسفند 1391

تقدیم به همسرم

دوستت دارم زییییییییییییییاد به وسعت تمام دنیای زیبای دوتامون ممنونم به خاطر تمام صبوریهات و تمام بی قراری های من و نی نی برای همه زحمتهای که واسه منو نی نی میکشی ...
8 اسفند 1391

نه ماهگی پرنسس

پرنسس قشنگم شرمنده شدم از این همه تاخیر.  گل مامان وارد ده ماهگیش شده.خیلی خیلی مبارکت باشه.مااااااااااااااااااااچ.امیدوارم عروس شدنتو ببینم قشنگم .کیک این ماهتم که خراب شد عیب نداره .عزیز مامان این ماهم وزن نگرفته.دیگه واقعا نمی دونم چیکار کنم.همه می گن عیب نداره. علت تاخیر :بابابزرگ  سه روز اول هفته واسه عموی عزیز شما که شهید شدن سالگرد داشت و ما هم باید شرکت می کردیم بعد از اونم باید مامان خونه تکونی می کرد و خرید های عید هستش تازه عروسی پسر عمو مسعودم هست 27 اسفند.خلاصه که خیلی کار داریم واسه همین فکر نکنم وقت بشه زیاد به وب بیامو واسه پرنسسم پستهای جدید بزرام . پرنسسم در پایان 9 ماهگیش خودشو لوس می کنه یه شکلکای خاصی در ...
5 اسفند 1391

مسابقه پرنسس

منو و گل دختری از طرف مامان حمید کوچولو دعوت به مسابقه شدیم: هدف: 1: به خاطر اینکه لحضه های خوش و زیبای گل دخترمو خیلی کامل و زیبا صد البته با کمک نی نی وبلاگ بتونم ثبت کنم. 2: وقتی ساینا به دنیا اومد من کلا راجب بچه هیچ اطلاعاتی نداشتم در همون حد مطالعه چندتا کتاب اینطوری یعنی با مطالعه وبلاگ های دیگه می تونستم به خودم کمک کنم. 3: کلی دوستای خوب و دوست داشتنی پیدا کردم بازم با کمک نی نی وبلاگ. حالا سه تا از دوستای خوبمو دعوت به مسابقه می کنم: 1:محمد جونی 2: آریسا خانوم 3:هلیا جونی که تازه هم زمینی شده           ...
27 بهمن 1391

هفته ای که گذشت!

روز یکشنبه رفتیم خونه مامان جون همون طور که قبلا گفته بودم یه کم خلط داشتی.اونجا مامان جون شما رو حموم کرد.خیلی هم بهت خوش گذشت منم به بابای گفتم همسایه جدیدمونو روز جمعه دعوت کنه بیان خونمون که بابای پرسپولیسی شما همراه بابای استقلالی تانیا فوتبال نگاه کنن . شربت فارمنتین228 که دکتر داده رو  فعلا باید بخوری.خاله فریبا اومد خونمون که یه کش موی ناز از کیش گرفته بود بهت داد.از فردا صبحش شما حالت شدیدا بد شدتب کردی منم شما رو روز پنجشنبه بردم مطب دکترت البته شب قبلش بس که حالت بد بود با موبایل آقای دکتر تماس گرفتم که شربت ایبو بروفن رو تجویز کردن که تبت کمتر شد.فردا هم یه کم بهتر شدی اما بازم شب تب کردی مامان هم که مهمون داشت اما شما اونق...
20 بهمن 1391

یه مروارید دیگه

ساینا سومین دندونشم درومد این چند وقت هم خیلی مریض شد هم اینکه لثه بالاش خیلی ملتهب بود اما پنجشنبه صبح دیدم که مروارید کوچولو و نازش یه کم پیداس.لازمه بگم که ساینا خانوم بازم مثل قبل دختر آرومو خوبی شده هفته پیشم بی قراریش به خاطر مریض شدنش بود منم نمی تونستم وبشو آپ کنم.اما حالا خدا رو شکر عالیه تازه اشتهاشم خوب شده.عاشق برنامه پنگوله.داریم یواش یواشم واسش خرید بهاره میکنیم.عشقمی گلم ...
20 بهمن 1391

این روزا!

این روزا مامانیو خوب میشناسی همش دوست داری بیای بغل مامان حول محور خودتم خوب میچرخی غذاهای مامانم که واست درست میکنم دوست داری اما چهار دست و پا هم که...! ...
9 بهمن 1391

تازگیها!

تازگیها وقتی بابای میخواد بره سر کار با روروکت میری تا دم در تا وقتی دیگه از راه پله پیدا نیست با نگات دنبالش می کنیو همش میخندی.وقتی دیگه نمیبینیش به من نگاه می کنی و با نارحتی غرغر می زنی. دیروزم خودم باورم نمی شد از طبقه دوم که داشت میومد بالا(بابای) همش به در نگاه میکردی!! راستی این عکستم مربوط به روز جمعس که میزبان تانیا جون بودی. ...
9 بهمن 1391