ساینای عزیزساینای عزیز، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سیمرغ زندگیمون

زیبایم!

چشمان سیاهت را میستایم که بهارم شدند گامهایت محکم باد خداوند به تو قدرت خواهد داد .فرشتگان با تو هستند می دانم.وقتی زمین می افتی هراسان می دوم  ولی تو مخندی گاه من هم به خود میخندم چون بیخودی نگرانم فرشته بر شانه راست تو نشسته است.مادر بزرگم می گفت ...
12 مرداد 1392

مادرانه یه کمی هم همسرانه

فرشته مامان اگه مامان نبود مواظب خودت باشی.مواظب دلت قلب و چشمات.دل آشوب مامان همیشه و همه جا واسه شما آشوبه . خدای مهربونم می دونم که خیلی مهربونو بزرگی شما رو دوم نوشتم ناراحت نشی آخه می خوام فرشتم وقتی خوند بفهمه که مامانش خیلی نگرانه حواسشو حسابی جمع کنه.تو رو به این شبهای عزیز قسم میدم مواظبش باش.این چند روز خیلی آشوبم و به هم ریخته تو منطقه یه پسر بچه 8 ماه رو یک ماهه دزدین خیلی نگرانشم اعتماد به نفسمو از دست دادم.خدایا به خودت می سپارمش تو خودت بزرگی دل اون مادرم شاد کنو بچشو بهش برگردون می ترسم با کالسکه ببرمش بیرون.همش می ترسم. دلم هم واسه بابای شما تنگ می شه تا نیمه های شب مغازس آخه خیابونا شلوغه اشکال نداره آخه واسه ما زحم...
5 مرداد 1392

بالاخره راه افتادی

ساینا امروز تونست کامل راه بره یعنی تمام روز بدونه چهار دستو پا.خدا رو شکر من خیل نگران این راه رفتنه بودم.اما چند روزه خیلی بد غذا شده حتی قطره هاشم با بد بختی می خوره نمی دونم چیکار کنم. خدایا شکرت خودت مواظبش باش ...
5 مرداد 1392

چند تا عکس ناز

اینجا داشتیم می رفتیم بیرون کیفشو انداخته دستش بیخیال نمی شه . در حال الو کردن به قول خودش منو که دید گوشیو پرت کرد مثلا میترسه از قیافش پیداس اینم تولد تانیا خانوم دوست ساینا اینم گلپری مامان که بمیرم واسش همیشه لثه هاش درد داره امیدوارم همیشه شاد باشی قربونت برم ...
28 تير 1392

روزگار چگونه گذشت!

7 خرداد سه شنبه امروز تونستی یه قدم برداری و تقریبا یک دقیقه خودتو کنترل کنی 24 خرداد جمعه امروز اولین دندون کرسی رو خیلی اتفاقی حس کردم.مبارکت باشه گلم 31 خرداد واسه اینکه تونستی راه بری واست این تابرو خریدیم که عاشقشی 8 تیر شنبه به طور جدی اولین قدمهارو برداشتی. 10 تیر جمعه وقتی میفتادی سعی میکردی خودت پاشی. 11 تیر سه شنبه کلمه عزیزم رو واضح گفتی(من که صدات میکردم یاد گرفتی) 17 تیر دوشنبه دیگه چند روزه خودشو کنترل میکنه و نمی افته و راه میره دستاشو میاره بالا و تکون تکون میده و یه چیزای میگه مثلا حرف میزنه. اینارو از دفتر خاطراتم جدا کردم چون یادم نمی موند. وزنت خدا رو شکر داره بهتر میشه.تقریبا با تغذیه ات مشکل ندارم.فع...
28 تير 1392

سلام سلام

ما اومدیم شرمنده از دخترکم به خاطر اینکه اینقدر طولش دادم . عوضش کلی عکسای ناز واست دارم.تازه عکس بالا هم خودم گفتم اینطوری وایسه .پزشو کیف میکنین. ...
28 تير 1392

پرنسس شیرین مامان

اینم اولین باری که دنت رو با نی خودت خوردی لبات خیلی با مزه شده بود. امروز می خوام شیرین کاریاتو واست بنویسم: صدای آهنگ که قبلا میشنیدی نانای حالا پیشرفته تر شده دستاتو میاری بالا و میچرخونی. گوشیو بر میداری البته این شامل تلفن خونه و موبایل می شه دکمه هاشو فشار میدی بعدم میزاری در گوشت بعدم شروع میکنی یه چیزای میگی.وقتی هم که میگم الو کن دستتو میزاری روی گوشت. کنترلو بر می داری میگیری طرف تلوزیون که کانال ها رو عوض کنی. نوشیدنی دنت که بهت می دم خودت میگیری دستت و با نی می خوری. خوراکی هم می ریزم توی پیاله خودت خیلی ناز با انگشتات بر می داری و می خوری. کاغذ می زارم جلوت خودکار برمیداری و شروع به خط خطی میکنی. عاشق بالشی...
20 خرداد 1392

بازی وبلاگی

از طرف یکی دیگه از دوستای وبلاگی خوبمون به یه بازی دیگه دعوت شدیم(خاله جونی های آریسا خانوم) خیلی هم از شون ممنونیم: چند سوال بامزه س که باید جواب بدیم. 1:بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ شاید باورتون نشه.نه میخوام خودمو لوس کنم نه خالی می بندم اما من به طور خیلی خیلی وحشتناکی از سوسک می ترسم همین شکلی. 2:اگه 24 ساعت نامرئی میشدی چیکار میکردی؟ حتما یه سری به تمام دوستان آشنایان محترم میزدم 3:اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزوی 5 الی 12 حرفیتو داشته باشه اون چیه؟ خوشبختی ساینا 4:از میان سگ.پلنگ.اسب.گربه.عقاب کدامیک را دوست داری؟ سگ چون هم شیرینه هم وفادار 5:در پختن چه غذای تبحر نداری؟ فسنجان واقعا افتضاح میشه ...
20 خرداد 1392